محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

زبل مامان

اتفاق ناخواسته

  خوب پسرم بعد از گذروندن یه ماه خوب رسیدم به روز پایان پیش دبستانی اینقدر شیطونی که همون روز یه شیرجه زده بودی تو پیش دبستانیت که به گردن و سرت ضربه وارد شده بود فقط خدا می دونه چه حالی شدم وقتی تو رو تو  اون وضع دیدیم بگذریم نمیخوام راجع بهش تعریف کنم حتی تعریفش هم ناراحتم میکنه  نتیجش این شد که کلی دکتر و سیتی  اسکن و .... من خودمو خیلی کنترل میکردم که جلوی تو گریه نکنم تا نترسی ولی وقتی اومدیم خونه موقعی که خواستی بخوابی به دفعه دیدم گریه می کنی گفتم گریه کن تا خالی شی بعد تو بهم گفت مامان منو ببخش گفتم واسه چی پسرم تو که کاری نکردی  که بعدش با صدای بلند گریه کردی و گفتی اگه من یه چیزیم میشد کی وقت میکردم...
12 تير 1393

اتفاقات بهار

سلام جیگر مامان از بعد تعطیلات عید که اومدیم مثل بقیه بچه ها تو هم رفتی پیش دبستان و بعدشم باشگاه ژیمناستیک تو هر دوی اونا خیلی پیشرفت داشتی طوری که توی زیمناستیک تا مرحله دو نیم وارو پیش رفته بودی و مربیت همینطور باهات تمرین می کرد پیش دبستان و زبان هم که خوب بودی و نمره ترم سومت هم 100 شد موفق باشی گل پسرم  امسال برات تو پیش دبستانی تولد گرفتم البته یه  هویی شد و خیلی بهت خوش گذشت و چند تا کادوی خوب هم گرفتی که من و بابات برات توپ گرفتیم و از معلمات هم ماشین کادو گرفتی و چند تا عکس هم یادگاری برات می زام  تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  الههههههههههههی عمر با عزت داشه باشی   ...
12 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زبل مامان می باشد